شهرستان نیشابور به مرکزیت شهر نیشابور (1) 9308 کیلومتر مربع وسعت دارد و جمعیت آن طبق سرشماری سال 1370 ه . ش 287/399 نفر است. تراکم نسبی جمعیت این شهرستان حدود 42 نفر در کیلومتر مربع می باشد. 632 آبادی مسکون دارد و در قسمت مرکزی استان خراسان واقع شده است. (2)

این شهرستان با مختصات ریاضی طبق نقشه زیر با طول جغرافیایی بین 58 تا 59 درجه و عرض جغرافیایی بین 35 تا 37 درجه، محدود است از شمال به شهرستانهای چناران و قوچان، از جنوب به شهرستانهای کاشمر و تربت حیدریه، از مشرق به شهرستان مشهد و از مغرب به شهرستانهای اسفراین و سبزوار. (3)

این شهرستان دارای پنج بخش است به نامهای:

1- تحت جلگه به مرکزیت بزغان و دهستانهای تحت جلگه، طاغنکوه، فیروزه.

2- زبرخان به مرکزیت قدمگاه و دهستانهای اردوغش، اسحاق آباد، زبرخان.

3- سرولایت به مرکزیت چکنه و دهستانهای بینالود، سرولایت.

4- میان جلگه به مرکزیت عشق آباد و دهستانهای غزالی، عشق آباد، بلهیرات.

5- مرکزی به مرکزیت شهر نیشابور و دهستانهای دربقاضی، ریوند، فضل، مازول. (4)

دشت نیشابور در دامنه کوه بینالود قرار دارد، این رشته کوه در دنباله رشته کوه البرز در جهت شمال غربی و جنوب شرقی کشیده شده است. مرتفع ترین این رشته کوه با 3400 متر در شمال نیشابور قرار دارد که در همان حال بلندترین قله خراسان به شمار می آید.

دشت مرتفع نیشابور محصور بین کوههای بینالود و کوه سرخ فلات ایران را به دشتهای آسیای مرکزی مرتبط می سازد و این مسیر در طی قرنهای متمادی همواره یکی از مهمترین شاهراهها بوده و جهت مسافرت و حمل و نقل و نیز لشکرکشی ها مورد استفاده بوده است. متاسفانه طوایف مهاجم نیز از این شاهراه به منظور یورشهای ددمنشانه خود بهره برده اند.

در حال حاضر، این دشت، مشهد را به وسیله جاده آسفالته درجه یک و راه آهن به تهران مربوط می سازد. در طول زمان چنین موقعیت استثنایی برحسب اقتضا به نفع و یا به ضرر شهر نیشابور بوده است. در دوره های صلح و آرامش، آبادی، جمعیت و بازرگانی نیشابور به سبب داشتن منابع طبیعی مرغوب از قبیل معادن فیروزه و خاکهای زراعتی وسیع، رو به گسترش نهاده و برعکس در زمان جنگ چون مورد طمع مهاجمان قرار داشته مورد حملات متعدد واقع شده و رو به ویرانی نهاده است. نشانه ها و شواهد امروزی که عبارت از خرابه های متعدد در اطراف شهر است گستردگی این شهر را در زمانهای قدیم بخوبی نشان می دهد. (5)

وجه تسمیه نیشابور

قدیمترین سندی که از نیشابور یاد می کند اوستا است که با واژه «رئونت » به معنی جلال و شکوه از آن نام می برد. احتمالا این واژه بعدها به کلمه ریوند تبدیل شده که اکنون نام دهستانی از توابع نیشابور است. (6) در برخی از متون دوره اسلامی نام دیگر نیشابور «ابرشهر» آمده است که مسلما این لفظ در دوره های قبل از اسلام به کار می رفته است. سکه های مکشوفه، این موضوع را مدلل می سازد. برای نمونه در سکه ای که تصویر قباد ساسانی را نشان می دهد کلمه ابرشهر دیده می شود. (7)

بحث درباره کلمه ابرشهر زیاد است از آن جمله برخی «ابرشهر» را از ریشه «اپرناک » گرفته اند که مربوط به قوم «پرنی » است که اسلاف پارتیان می باشند. (8) بعضی ابرشهر (با سکون ب) گویند که مراد شهری ابری یا شهری مرتفع که به ابرها نزدیک است. این هر دو قول بدون مبنا و اصولا مردود است اگر چه برای سند اول هنوز جای تامل باقی است اما اگر ابر را فارسی قدیم «بر» به معنی بلند جایگاه و رفیع و بزرگ بدانیم کلمه ابرشهر مقبولتر می نماید. (9)

مسکوکاتی که از دوران باکتریان در افغانستان به جای مانده از پادشاهی به نام «نیکه فور» یاد می کند که دامنه فرمانروایی او تا نیشابور گسترش داشته و به روایتی این شهر را وی بنا نهاده است که بعدها به «نیسه فور» و «نیسافور» و نهایتا به «نیشابور» تبدیل شده است. «نیسافور» در گویش عرب به معنی شی ء سایه دار است و شاید در آن جا درختهایی وجود داشته که سایه گستر تارک خستگان بوده است. (10)

واژه نیشابور در دوره ساسانی همه جا به شکل «نیوشاپور» آمده است که آن را به معنی کار خوب شاپور یا جای خوب شاپور گرفته اند زیرا شاپور دوم این شهر را تجدید بنا کرد ولی به روایت اغلب مورخان شاپور اول بانی آن بوده است. اگر مطلب بالا را در مورد نوسازی این شهر قرین صحت بدانیم کلمه «نیو» می توان به شکل امروزی آن «نو» تعبیر کرد و معنی نیشابور چیزی جز شهر نوسازی شده شاپور نخواهد بود و دیگر دلیلی برای بحث در مورد شاپور اول و دوم وجود نخواهد داشت. زیرا که بعضی از مورخان در انتخاب هر یک از آن دو دچار شک شده اند ولی قدر مسلم بانی اولیه باید شاپور اول باشد و پس از وقوع زلزله ای شاپور دوم امر به ترمیم و بازسازی آن کرده است و این به هر حال کار نیک شاپور دوم بوده است که به لفظ «نیوشاپور» از آن یاد کرده اند. (11)

نیشابور در اوایل اسلام به «ابرشهر» معروف بود که در سکه های دوره های اموی و عباسی به همین نام آمده است. «ایران شهر» هم گفته اند که شاید عنوانی افتخاری برای این شهر بوده است. البته چون یکی از چهار شهر کرسی نشین خراسان بود لقب ام البلاد هم برای خود کسب کرده است. (12)

نیشابور در دوران پیش از اسلام

گفتار فردوسی قدمت نیشابور را به دورانهای باستان می برد و شعر وی گواه بر وجود این شهر در اساطیر ملی ایران است. درباره به سلطنت رسیدن کیکاوس می گوید:

بیامد سوی پارس کاووس کی جهانی به شادی نو افکند پی فرستاد هر سو یکی پهلوان جهان دار و بیدار و روشن روان به مرو و نشابور و بلخ و هری فرستاد هر سو یکی لشکری

یا در هنگامی که کیخسرو از توران زمین به ایران مراجعت می کند فردوسی با این سخن زیبا از نیشابور یاد می کند:

از آن پس به راه نشاپور شاه بیاورد پیلان و گنج و سپاه همه شهر یکسر بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند (13)

در ذکر احوالات اردشیر ساسانی، طبری می گوید که: «اردشیر بابکان از سواد عازم استخر شد و از آن جا نخست به سکستان و سپس گرگان، ابرشهر، مرو، بلخ، خوارزم و تا انتهای سرزمین خراسان رفت. او بسیاری از مردمان را کشت و همه مرزهای شرقی را به اطاعت آورد.» (14)

از گفته فوق احتمالا دو نتیجه به دست می آید. یکی این که ابرشهر در واقع نام اولیه و اصلی نیشابور است، چنان که در صفحات قبل بیان شد و دیگر این که اردشیر همانند دیگر جهانگشایان مردمان بسیاری کشته که لاجرم ابرشهر مستثنا نبوده است و شاید در اثر خرابیهایی که در دوران وی به وجود آمد مردم به نقطه دیگری در همان نزدیکی پناه بردند و در زمان شاپور اول این محل جدید به نام شاه ایران زمین نامگذاری شد.

کتیبه شاپور اول که ویژه پیروزی او در مناطق شرقی ایران است و از مناطق «پرثو»، «مرو»، «هرات »، «سغد»، «ابرشهر» نام می برد دلیل واضحی بر وجود ابرشهر می باشد که به هر حال همانند شهرهای دیگر یا کاملا به فرمان شاپور درآمد و یا خراجگزار وی شد. (15) حرکت شاپور به نیشابور به این صورت بود که پس از حمله ترکان به نواحی شرق که احتمالا بایستی پس از مرگ اردشیر واقع شده باشد و دادخواهی مردم از شاپور اول، «وی با لشکری جرار بر سر آن اتراک رفت و به محاربه و مقاتله، ایشان را از ملک ایران اخراج کرد و باز به نیشابور آمده و این جا مقام نمود و بنای شهر متصل به قهندز و اقامه شهرستان اخراج و ابراج و تشبیه اساس فرمود و محلات و عمارات به هم وصل کرد و خندق شهر و قهندز به هم متصل کرد. وی بر چهار جانب شهر چهار دروازه مرتب داشت، شرقی، غربی، جنوبی، شمالی. مهندسان را فرمود و طریق بنا به ایشان نمود تا چنان بنا نهادند که چون آفتاب طلوع کرد شعاع آن از هر چهار دروازه شهر طلوع کردمی و آن عجایب بناها بود و به وقت غروب از هر چهار دروازه آفتاب در نظر بودی که پوشیده شدی ». (16)

حاکم نیشابوری (متوفی 405 ه . ق) صاحب تاریخ نیشابور نیز از اتصالات محلات و خندق شهر و قهندز یاد می کند که دلیل واضحی بر یکی بودن نیشابور با ابرشهر می باشد. علاوه بر این، براساس آنچه وی ذکر می کند در واقع نیشابور در زمان شاپور اول بنیاد یافته است مخصوصا این که در هنگام حفر خندق خبر از یافتن گنجی برای وی آوردند و او همه آن گنج را نفقه کرد و این خود دلیل بر استقرار وی در نیشابور، به هنگام حفر خندق می باشد. درباره حصار و باروی شهر نیشابور که همزمان با حفر خندق انجام شده است مؤلف در جای دیگر چنین می گوید:

«شاپور اول بر حوالی شهر خارج خندق عمارت آغاز کرد، معماران و عمله مرتب کرد و تکلیفات شاقه فرمود، رعایا عاجز آمدند، معماران را امر کرد که هر روز پیش از آفتاب به سر کارها روند. هر که از رعایا پیش از آفتاب حاضر نشود زنده در میان خشت و گل دیوار گیرند و چنان کردند. و خلق بر آن رنج قرار گرفتند. و بعد از سنین کثیره... استخوان بنی آدم از سر تا قدم از میان گل بر خاک می افتاد». (17) و زردشت هم یکی از سه آتشکده معروف ایران را به نام مهربرزین در کوههای نیشابور ساخت.

نیشابور پس از اسلام

بنا به نوشته مورخان و جغرافیدانان عرب زبان مانند ابن رسته، مقدسی، اصطخری، ابن حوقل و یاقوت حموی شهر نیشابور یک فرسنگ در یک فرسنگ بوده و بازار و میادین و دکاکین و کاروانسراهای بسیار داشته است که از لحاظ اقتصادی «انبارگاه مال التجاره فارس و کرمان و هند یعنی ولایات جنوبی و همچنین ری و جرجان و خوارزم » بوده است. در این دوره یعنی در قرون وسطی ایالت خراسان به چهار قسمت یعنی چهار ربع تقسیم می گردیده و هر ربعی به رکزیت یکی از چهار شهر بزرگ نیشابور، مرو، هرات و بلخ خوانده می شده و در زمانهای مختلف یکی از این شهرها مرکزیت تمام خراسان بزرگ را به عهده داشته و چنان که گفته خواهد شد نیشابور نیز از زمان طاهریان به بعد به عنوان پایتخت انتخاب گردیده است و گفته اند که: «این شهر از قاهره قدیم (فسطاط) بزرگتر و از بغداد جمعیتش بیشتر و از بصره جامعتر و از قیروان عالیتر بوده و 44 محله داشته و 50 خیابان اصلی و مسجدی ممتاز و کتابخانه ای با شهرت جهانی و یکی از چهار شهر شاهی امپراطوری خراسان بوده است ». (18)

ورود اسلام به نیشابور

در سال 17 یا23 هجری عمربن خطاب خلیفه دوم احنف بن قیس را برای فتح خراسان فرستاد و پس از آن در سال 32 هجری عثمان بن عفان خلیفه سوم عبدالله بن عامر را به خراسان گسیل داشت و چنان که حاکم نیشابوری می نویسد: «در زمان خلافت عثمان کنارنگ مجوس که والی خراسان بود به عبدالله عامر نامه نوشت و او را از مرگ یزدگرد پادشاه ساسانی آگاه ساخت و به خراسان دعوت نمود. عبدالله عامر به سرعت رهسپار خراسان شد و با لشکر خود عازم نیشابور گشت. اما روایت دیگر چنین است: موقعی که ابن عامر به نیشابور رسید مردم نیشابور به ریاست برزان جاه که والی آن حدود بود در مقابل اعراب به جنگ برخاستند و یک ماه تمام مقاومت کردند و چون فصل زمستان بود و سرما شدت یافت ناچار سپاه عبدالله بن عامر از اطراف نیشابور برخاستند و به طرف ازغند که هوای معتدل تری داشت رهسپار شدند ولی پس از چندی سپاهیان عرب به ریاست عبدالله خازم به سوی نیشابور بازگشتند و در این نوبت برزان جاه شکست خورد و متواری شد و کنارنگ فرمانروای نیشابور از در صلح درآمد و قبول کرد که معادل هفتهزار درهم خراج بدهد.

سپس عبدالله عامر به شهر نیشابور آمد و در محله شاهنبر سکونت گزید و در همان محله مسجدی بر روی آتشکده ساخت و سرایی برای خود بنا نهاد. چون عبدالله عامر به سفر حج رفت قیس بن هیثم را از طرف خود در نیشابور گذاشت، در این وقت قارن که مرزبان قومس و گرگان بود به نیشابور لشکر کشید و آنجا را تصرف کرد ولی بعد از چندی عبدالله خازم او را شکست داد و به قتل رسانید و مجددا نیشابور را تصرف نمود و از طرف خلیفه سوم به حکومت نیشابور منصوب شد.

در سال 96 هجری سلیمان عبدالملک حکومت خراسان را به یزیدبن مهلب داد و بعد از او در سال 99 هجری عمربن عبدالعزیز به خلافت رسید، جراح بن عبدالله را به خراسان فرستاد و پس از چندی در سال 120 هجری هشام بن عبدالملک امارت خراسان را به نصرسیار سپرد که وقایع فراوانی در نیشابور پدید آمد. (19)

نیشابور پایتخت کشور

در سال 131 ه . ق ابومسلم خراسانی نهضتی در خراسان بر ضد خلافت بنی امیه به وجود آورد و با قیام متهورانه خود به نیشابور آمد و حاکم آن شهر گردید. وی در مدت حکومت خویش مسجدی در نیشابور ساخت و قصد رونق بخشیدن به این شهر را داشت اما در سال 138 ه . ق در بغداد به تحریک منصور خلیفه عباسی مقتول گردید و بدین سبب چندی پیشرفت نیشابور متوقف شد.

اما چون خراسان در اوایل قرن سوم هجری به سال 205 قمری در حیطه اقتدار طاهر ذوالیمینین درآمد، وی در مشرق ایران حکومت مقتدری به هم رسانید و مستقلانه در خراسان به حکومت پرداخت. وی به هنگام خطبه نماز جمعه نام خلیفه عباسی را از خطبه انداخت اما همان شب درگذشت و پسرش طلحه به امارت خراسان و سیستان رسید و سپس در سال 213 ه . ق که طلحه وفات یافت برادرش عبدالله بن طاهر جانشین وی گردید و در سال 215 هجری قمری شهر نیشابور را به پایتختی اختیار نمود و در آنجا آبادانی فراوان کرد. مخصوصا به رونق کشاورزی و حفر قنوات و اصلاح امر آبیاری و احداث ساختمانهای جدید و ایجاد دهات بسیار در منطقه همت گماشت و نیز شهر و قصر معروفی به نام شادیاخ ساخت و این شهر در زمان او و خاندانش اهمیت فوق العاده ای یافت. (20)

علت ساختن شهر شادیاخ

عبدالله بن طاهر که به امارت رسید در بیرون شهر نیشابور برای خود باغ و قصری به نام شادیاخ ساخت و لشکریان او در شهر نیشابور سکونت داشتند. و چون جایی برای سکونت سپاهیان خالی نبود. ناچار به منازل مردم وارد می شدند، بدیهی است عموما از این که یک نفر سپاهی در خانه آنها سکونت می کرد در رنج و ناراحتی بودند لیکن جرات دم زدن نداشتند. ناگزیر این تعدی و رسم بد را تحمل می کردند تا این که یک نفر از افراد لشکر عبدالله بن طاهر با اسبش به خانه تازه دامادی وارد می گردد و با توجه به عروس جوان قصد تجاوز به خاطرش می رسد و به داماد می گوید اسبم را ببر آب بده، تازه داماد به جای این که خود اسب را ببرد به واسطه عدم اطمینان، به تازه عروس می گوید تو اسب را برای آب دادن ببر. نوعروس که مطلقا از اسب و آب دادن و تیمار آن آگاهی نداشت با وحشت و ترس افسار اسب را می گیرد و از منزل خارج می شود، ولی از حسن اتفاق امیر عبدالله از آن راه می گذشته و می بیند زنی افسار اسبی را گرفته و با حالت ترس و وحشت اسب را می برد و امیر عبدالله متوجه می شود که این زن و اسب با یکدیگر تناسبی ندارند، لذا جریان را از زن می پرسد، او جواب می دهد خدا امیر را بکشد که مرا به چنین وضعی دچار کرده است. عبدالله طاهر می پرسد: شوهر داری؟ جواب می دهد تازه عروسم. دوباره می پرسد چرا شوهرت اسب را برای آب دادن نمی برد. پاسخ می شنود از دو جهت مرا وادار به این کار کرده است زیرا یک نفر از لشکر امیر در منزل ما است اگر شوهرم اسب را به آب ببرد شاید آن مرد سپاهی در غیاب او به من تعرض کند. دیگر این که در موقع نبودن شوهرم در خانه ممکن است این مرد از خانه چیزی بدزدد. امیر عبدالله از این پرسش و جواب سخت ناراحت می شود و فورا دستور می دهد تمام لشکریان از منازل مردم خارج شوند و در اطراف باغ شادیاخ برای خود خانه بسازند و این پس اگر سپاهی به منزل مردم وارد شود خون او مباح باشد. (21)

در اوایل نیمه دوم قرن سوم هجری یعنی در سال 259 ه . ق یعقوب لیث صفاری نیشابور را به تصرف درآورد ولی پس از مرگش عمروبن لیث صفاری در سال 279 هجری نیشابور را پایتخت خویش قرار داد و او نیز عمارات زیادی بر شهر افزود. بعد از عمرولیث خراسان به دست سامانیان افتاد. در زمان این سلسله هم نیشابور کماکان پایتخت بود و تنها ناحیه مرکزی خراسان به شمار می رفت. (22)

پس از سامانیان حکومت به دست غزنویان افتاد و در این دوران نیشابور فقط مرکز ایالت بود و از غزنین تبعیت می کرد. بعد، نیشابور در حیطه اقتدار سلجوقیان درآمد و در سال 429 ه . ق طغرل بیک شهر را گرفت و پایتخت خود قرار داد و این شهر منزلت قبلی خود را از سرگرفت اما چون طغرل درگذشت جانشین وی آلب ارسلان دربارش را به اصفهان برد ولی دوره های طویلی از ایام حکومت خویش را در نیشابور می گذرانید. مقارن همین زمان یعنی در سال 437 ه . ق که ناصرخسرو علوی از این ناحیه می گذشت نیشابور را در اوج شهرت و اعتبار می دید رونق بازرگانی نیشابور به حدی بود که در سرزمین عربستان تمامی دادوستدهای بازرگانی با سکه های طلای نیشابور صورت می گرفت.

نیشابور در زیر لوای حکومت سلاجقه بویژه در دوران سلطنت ملکشاه سلجوقی (465-485 ه . ق) به همت خواجه نظام الملک طوسی (م 485 ه . ق) وزیر فرهنگ پرور و روشنفکر این سلطان از لحاظ تمدن و مرکزیت علمی به حق شهره آفاق گشت و نظامیه ای که جنبه دانشگاههای کنونی داشت در نیشابور بنیاد گردید و تعداد13 کتابخانه که مهمترین آنها حدود پنجهزار جلد کتاب داشت به وجود آمد.× و بدین جهت این شهر عنوان دارالعلم به خود گرفت و سالهای متمادی مرکز تجمع علما و دانشمندان کشور بود. (23) به طور کلی می توان گفت که نیشابور پس از سلجوقیان تا حمله مغول پیوسته دارالملک و مرکز ایالت خراسان بزرگ بوده است.

فتنه غز در نیشابور

طایفه غز مانند سلاجقه از ترکمانان مسلمان ساکن ماوراءالنهر بودند که پس از تسلط قراختاییان بر این دیار به حوالی بلخ آمدند. امیر قماچ حاکم دست نشانده سلطان سنجر از آنان خواست که آن جا را ترک کنند. ولی آنان ابا نمودند و از قماچ خواستند که با دادن باج و خراج در مراتع بلخ بمانند و چون این امر میسر نگردید با قماچ به جنگ پرداختند و بلخ را نیز غارت نمودند و سپس با سلطان سنجر از در عذرخواهی درآمدند و حاضر شدند که اگر سلطان ایشان را در چراگاههای موردنظرشان آزاد بگذارد هر سال پول و حشم فراوان به خدمت او بفرستند. سنجر زیربار نرفت و با حدود یکصدهزار مرد جنگی عازم دفع آنها شد.

سنجر ابتدا در محرم سال 548 شکست خورد و بار دیگر در جمادی الاول همین سال در نزدیک مرو لشکر سلطان سنجر مورد حمله قرار گرفت و امیر قماچ در این جنگ به قتل رسید و سنجر و همسرش را به اسیری گرفتند و سپس مرو و بلخ و طوس و نیشابور را قتل عام کردند و بسیاری از علما و زهاد و متقیان نیشابور را به شهادت رسانیدند و این شهر را نیمه ویران نمودند.

از جمله خرابیهای جبران ناپذیری که در این هجوم بر نیشابور وارد آمد غارت کردن کتابهای هفت کتابخانه، سوزانیدن پنج کتابخانه بزرگ و معروف شهر، ویران کردن بیست و پنج دارالعلم و مهمتر از همه آنها مسجد معروف به عقلا بود که به گفته پاره ای از مورخان پنج هزار جلد کتاب داشت. درباره خرابیها مورخان سخنان زیادی گفته اند از جمله خاقانی شاعر نغزگوی و سخن سنج در قصیده ای این ابیات را سروده است:

آن مصر معرفت که تو دیدی خراب شد وان نیل مکرمت که شنیدی بر آب شد آن کعبه وفا که خراسانش نام بود اکنون به پای پیل حوادث خراب شد

امرای سنجر در مدت سه سال اسارت او ولیعهدش را به نام سلیمان شاه در نیشابور به سلطنت نشاندند و چون او مردی سست عنصر بود از ترس غزها در ماه صفر سال 549 به عراق رفت و باز امرای سنجر رکن الدین خاقان محمود خواهرزاده سلطان را از ماوراءالنهر به خراسان دعوت نمودند و در نیشابور خطبه سلطنت به نام او خواندند. در همین ایام بود که یکی از غلامان قدیم سلطان به نام «مؤید آی ابه » نیشابور و طوس و نساء و ابیورد و بیهق و دامغان را تحت امر خود درآورد و در نیشابور مستقر شد و غزان را از این نواحی بیرون کرد و سرانجام پذیرفت که با دادن خراجی سالیانه به خاقان محمود این نواحی مستقل باشد. در این بین (اوایل سال 551 ق) سنجر به تدبیر یکی از امرا از چنگ غزها رهایی یافت اما چیزی نگذشت که در 14 ربیع الاول سال 552 در مرو شاهجان درگذشت و در همان جا مدفون گردید. (24)

نیشابور در آتش

ناگفته نماند که در سال 538 یا 548 هجری قمری قبل از حمله غزها شهر نیشابور طعمه حریق گردیده بود و آنچه بجا مانده بود در حمله ترکان غز نابود شد و مردم ناگزیر شهر را به کلی ترک کردند و شهر دیگری در حومه محل سابق که عبد الله بن طاهر ساخته بود بنا نمودند. (25)

فتنه مغول در نیشابور

در سال 618 ه . ق طغاچار نویین داماد چنگیز مغول در نواحی نیشابور به نهب و غارت مشغول گشت و مردم نیشابور با وی به جنگ پرداختند و در یک روز هزار نفر از طرفین به قتل رسیدند ولی در وقت مراجعت از قضا تیری به سوی طغاچار انداخته شد که بر اثر جراحات وارده از پای درآمد.

مردم نیشابور چند روز بعد متوجه شدند که در این جنگ داماد چنگیز کشته شده و چنگیزیان دست از آنها برنخواهند داشت، لذا به سرکردگی شرف الدین امیر مجلس حاکم نیشابور متحد و هم قسم شدند که تا جان در بدن دارند از پای ننشینند و تسلیم نشوند.

تولی خان پسر چنگیز که این خبر را شنید پس از فتح مرو با لشکریان خود به نیشابور آمد و به همه امرای سپاه خودش اعلام کرد که چنگیز گفته است چون مردم نیشابور طغاچار را کشته اند هیچ یک نباید زنده بمانند و شهر باید خراب شود و در محل جو کاشته شود، لذا سپاهیان که در خونریزی بی همتا بودند شهر را در روز چهارشنبه نیمه ربیع الاخر با سه هزار چرخ انداز و صد منجنیق و عراده و چهارصد نردبان و هشتصد نفت انداز و دو هزار و پانصد خروار سنگ محاصره کردند.

شرف الدین نیز، در مقابل، بر هر در دروازه نیشابور دوازده هزار مرد جانباز و تیرانداز تعیین نمود. مدت هشت شبانه روز از دو طرف در کوشش و کشش بودند و عده ای بی شمار از طرفین به قتل رسیدند و نیز چند تن از امرای نامدار تولی خان کشته شدند. در این موقع حاکم نیشابور به اتفاق ائمه و اعیان و اصول و کلانتران نیشابور قاضی ممالک خراسان مولانا رکن الدین علی بن ابراهیم مغیشی را به نزدیک تولی خان فرستادند و اظهار تبعیت و خراجگزاری کردند ولی تولی خان قبول ننمود و قاضی را نگهداشت.

«روز دیگر بعد از برگزاری نماز جمعه در نیشابور، تولی خان در اطراف شهر گشتی زد و به سپاهیان خود گفت می خواهم امشب این شهر را گرفته باشید. لشکریان به یکباره حمله آوردند و مجانیق و خرکها را پیش بردند و نفت اندازان نفاتی کردند و از در نشیب و فراز و درون و برون و جوان و پیر غلغله و نفیر و ولوله شهیق و زفیر به اوج رسید» و از هفتاد نقطه دیوارهای شهر را سوراخ کردند و قریب ده هزار سرباز مغول تا صبح به خونریزی پرداختند و صبح شنبه همسر طغاچار (دختر چنگیز) با ده هزار سوار وارد شهر شد و از روز شنبه تا چاشتگاه چهارشنبه قتل و غارت کردند و همه مردم را به جز چهار کمانگر کشتند و حتی سگها و گربه ها را کشتند و باروی شهر را کوفته و مناظر و منازل و حصارها و همه قصرها را با زمین هموار ساختند و هفت شبانه روز بر شهر آب بستند و سپس جو کاشتند و تا سبز شد توقف نمودند. مدت 12 شبانه روز شمارش مقتولان به طول انجامید و یک میلیون و هفتصد و چهل و هفت هزار مرد به استثنای زنها و اطفال به شمارش درآمد. (26)

نیشابور بعد از حمله مغول

پس از حمله مغول تا چند سال شهر نیشابور خالی از سکنه بود و در قراء و قصبات و دهات آن محصولی کشت نمی شد و این سرزمین حاصلخیز سالها بی حاصل و بی ثمر افتاده بود. در اواخر دوران فرمانروایی مغول غازان خان و سلطان ابوسعید برای مسکون ساختن شهرهای ویران خراسان و آبادی مزارع اقدام نمودند و از جمله در شهر نیشابور چه در زمان آنها و چه در ایام حکومت سربداران عمارات و مساکنی ساخته شد و مردم از گوشه و کنار فراهم آمدند و دهات و مزارع را دایر کردند و چون شهر قدیم نیشابور به کلی از میان رفته بود شهر جدید را در طرف شمال و مغرب شهر قدیم به وجود آوردند اما آن نیشابور قدیم که سالها دارالعلم عالم اسلامی و قبله گاه انام بود با آن همه رجال و شخصیتهای بزرگ معدوم و نابود شده بود و دیگر نمی توانست به جای خود بازگردد. دگربار زلزله پیکر شهر را درهم کوبید و هزاران نفر در این حادثه از بین رفتند و چنان ترس بر بازماندگان از زلزله غالب آمد که این شهر مصیبت بار را ترک کرده و روزها در نواحی اطراف به سر می بردند. (27)

زلزله های نیشابور

الحاکم ابوعبدالله محمدبن عبدالله نیشابوری صاحب تاریخ نیشابور می نویسد که در حواشی تاریخ یمینی که در سال چهارصدواندی از هجرت نوشته شده آمده است که نیشابور از ابتدای بنای آن تا تاریخ مؤلف کتاب هجده مرتبه به زلزله ویران شده و مرتبا آباد گردیده و موقعیت خود رااز لحاظ سیاسی،اقتصادی وفرهنگی البته اندکی کمرنگ تر از گذشته اش، به دست آورده است.

بعد از زلزله های هجده گانه مذکور که تاریخ وقوع هیچ یک از آنان ذکر نشده زلزله سال 530 هجری روی داد که در اثر آن شهر ویران شد. زلزله ای دیگر در سال 555 هجری هفت سال بعد از واقعه آتش سوزی و فتنه غزها به وجود آمد که شهر را بکلی خراب کرد و مردمی که باقی ماندند به شادیاخ رفتند. زلزله دیگری که می توان آن را مهیبترین زلزله ها دانست زلزله سال 666 ه . ق است که در شب جمعه رخ داد که در اثر آن از جمعیت نیشابور تنها هفتاد نفر که در صحرا بودند زنده ماندند. زلزله دیگر که می توان آن را آخرین زلزله ویرانگر منطقه دانست زلزله سال 808 ه . ق است که یکشنبه آخر جمادی الاول به وقوع پیوست.

اندر سه زمان سه زلزله واقع گشت بر پانصدواند آنک شد شهر چو دشت شش سال فزون دوم و ره از ششصد و شصت از زلزله بار سوم هشتصد و هشت (28)

ابوالقاسم طاهری می نویسد دشوار است اطمینان حاصل کرد که پس از هجوم مغولان شهر جدید نیشابور را در کدام محل بنا کردند و شهری که جهانگرد مغربی ابن بطوطه در سده هشتم هجری وصف می کند در کجا قرار داشته است. از آنجا که در ناحیه شادیاخ ویرانه ای به چشم نمی خورد احتمال دارد که نیشابور جدید را در محل شهر قدیمی تر نیشابور ساخته باشند. آنچه این فرض را محتملتر می سازد بقایای بازار قدیمی است که به فاصله کمی در سمت غربی تپه آلب ارسلان قرار دارد. زلزله، نیشابور قدیم را چنان ویران کرده است که اکنون جز چند تل خاک چیز دیگری از آن شهر پدیدار نیست. محل جدید شهر نیشابور سه یا چهار میلی شمال و شمال غربی شادیاخ واقع است. به فاصله 24 میلی جنوب شرقی شهر جدید نیشابور آثاری برجای مانده است که تصور می شود از آن نیشابور عهد ساسانی باشد. میان این ویرانه ها و شهر کنونی نیشابور، در چهار میلی سمت جنوب و جنوب شرقی خرابه های نیشابور معروف سده های میانه به چشم می خورد. (29)

شاید کاوشهای آتی باستان شناسان بتواند گره از این مشکل بگشاید و بطور قطع محل احداث نخستین شهر نیشابور و شهرهای بعدی معلوم شود. اگر باستان شناسان به چنین توفیقی دست یابند مسلما یکی از دشوارترین معماهای تاریخی را حل کرده اند چه زلزله های پیاپی و کاوشهای افراد گنج طلب و سودجو به حدی ویرانه های مختلف ناحیه نیشابور را زیر و رو کرده است که کاوشی طبق اصول علمی دشوار می نماید. صنیع الدوله در کتابش به نمونه ای از خرابیهای مردم آزمندی که در نیشابور به دنبال گنج می گشته اند اشاره می کند: «تا مدتها مردم اطراف به خرابه های نیشابور می رفتند و حین کاوش مال فراوانی پیدا می کردند چنان که در زمان سلطان جلال الدین خوارزمشاه آن شهر را سالانه به سی هزار دینار که معادل 54 هزار تومان حالیه باشد اجاره و مقاطعه دادند و گویند گاه می شد که مستاجرین در عرض یک روز معادل مال الاجاره یکساله را از آن جا اموال به دست می آوردند.» (30)

در سال 735 ه . ق که ابن بطوطه از نیشابور غازان خانی گذر کرده است آنجا را دمشق کوچک می خواند و وفور میوه، باغها و آبهای نیشابور و بازارهای وسیع و پر کالای آن شهر را می ستاید. (31)

نیشابور در زمان سربداران

در سال 740 ه . ق هنگامی که نیشابور زیر فرمان سلسله سربداران سبزواری اداره می شد جغرافیانویس بزرگ ایرانی حمدالله مستوفی مدتی را در خراسان و بویژه نیشابور گذرانید. در عهد مستوفی هنوز نیشابور از شهرهای مهم و آبادان ایران به شمار می رفت. کشاورزی پاره ای از توابع این ناحیه که بعدها به بلوک ریوند مشهور شد چندان رونق داشت که مثلا در کنار رود میرآباد (یا به گفته حمدالله مستوفی بر کنار آب بوستان) چهل آسیا ساخته بودند که تمامی آنها بدون وقفه کار می کرد. سرعت عمل و گنجایش این آسیاها را از آن جا می توان دریافت که تا کشاورزان از دوختن سر یک جوال فارغ می شدند یک خروار غله آرد می شد. (32)